پـَـَـ نــه پـَـَــــ ( 4)

میگه لباساتو انداختی تو وان بشوری؟

پ نه پ می‌خوام سوراخاش پیدا شه پنچریشونو بگیرم!

 

ساعت 10 شب رسیدم خونه, بابام میگه الان اومدی خونه؟

پ نه پ دو ساعت پیش اومدم الان تکرارش داره پخش میشه!

 

رفتم داروخونه به یارو میگم شامپو ویتامینه می‌خوام! طرف با یه قیافه حق به جانب که مثلا خیلی حالیش میشه و من چیزی حالیم نیست ، با یه حالتی غمزه مانند میگه شامپو واسه موهات دیگه؟

پ نه پ شامپو ویتامینه واسه فرش میخام که گل هاش سریع رشد کنن!

پلیس ماشینو خوابونده .رفتم خلافی و جریمه دادم، کاراشو کردم، بعد رفتم پارکینگ تحویلش بگیرم. مسوولش میپرسه: اومدی ماشینو ببری؟

پ نه پ  اومدم ملاقاتش! براش 2 نخ سیگار آوردم تنهایی بهش بد نگذره!

ادامه مطلب ...

پـَـَـ نــه پـَـَــــ (3)


به دوستم میگم دارم واسه چند روز میرم آبادان. میگه واسه کار داری میری؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه دماسنج خریدم دارم میرم تو دمای بالای 50 درجه تستش کنم

رفتم الکتریکی می گم آقا سه راهی دارین؟ میگه سه راه برق؟!!!
پـَـَـ نــه پـَـَــــ سه راه آذری، دربست


نصفه شب یکی از بالا درمون پرید تو حیاط داداشم گفت علی دزده؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ "زوروِ " داره از دست گروهبان گارسیا در میره


پسره اومده خواستگاریم میگم من الان می خوام درس بخونم می گه یعنی چند سال دیگه می خوای ازدواج کنی؟

پـَـَـ نــه پـَـَــــ 10 دقیقه صبر کنی این صفحه رو بخونم درسم تموم میشه

ادامه مطلب ...

شیخ و مریدان 2

آورده اند که : هدفمندی یارانه ها تاثیر چندانی بر قیمت مسکن ندارد. شیخ را گفتند این تاثیر “نه چندان زیاد” چقدر است؟ شیخ فرمود پنجاه شصت میلیون ! و مریدان گریستند و یقه را پاره کردند.





روزی شیخ در اینترنت به صفحات فیلتر شده می نگریست و می فرمود : در اینجا چیزی می بینم که شما نمی بینید.



گفتند چه چیز می بینی یا شیخ؟


فرمود : آزادی مطلق !


و مریدان گریستند.




شیخ را گفتند نیاز به مسکن کم شده.



شیخ بگفت : و نیاز به قبر زیاد !



و مریدان گریستندی.





روزی شیخ را گفتند چرا هواشناسی دمای هوا را کم اعلام همی کردندی ؟



گفت : از برای اینکه مردمان خنک تر گردند.



و مریدان نعره زدند و از هوش رفتند.





گفتند قیمت زرد آلو آذربایجان ۵۵۰۰ است.



گفت خب نخرید.



مریدان سر به دیوار کوفتندی.





روزی پرسیدند فزودن قیمت گاز از برای چیست ؟



فرمود از برای رونق نساجی و هاکوپیان.



و مریدان همی گریستند.





روزی شیخ از بازار گذر کردی ، گوسفند مذبوحی را دید در قصابی آویزان و مردمان هیچ یک توان و یارای خرید نداشت. شیخ فرمود : عمر این گوسفند بعد از مرگ درازتر است از عمرش قبل مرگ.



و مریدان مدهوش گشتند و نعره ها زدند.





شیخ روزی با مریدان از بازار میوه فروشان گذر کرد و گیلاسی دید که کرمی در آن لولیده و به ولع تمام گیلاس همی خورد.



شیخ گریست و فرمود : خوشا به آن کرم و توانگریش . عمری زیستم و نتوانستم چارکی گیلاس بخرم.



دست ما کوتاه و خرما بر نخیل



آسمان و زمین بر ما شده بخیل



و مریدان رم کردند و سر به بیابان گذاشتند.





روزی از شیخ پرسیدند اگر زنان همه چادری و تمام حجاب شوند دیگر چه چیز مردان را فاسد کند ؟



گفت : دماغ زنان !



و مریدان فغان کردند و نعره ها زدند.





در ظهر تابستانی شیخ فرمود : هوا بس ناجوانمردانه گرم است.



و مریدان گریستند.



شیخ گفت : زقنبوت ! هرچه که من می گویم که نباید بگریستید !



و مریدان غش غش خندیدند !


 

عروس !!

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است!
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود!

جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد!
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد!

جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است!
پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد.

جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است!
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد!

جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد!
پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد

علت درس نخوندن دانشجویان کشف شد .

علت درس نخوندن دانشجویان کشف شد .

1)

در سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند

2)

حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است.بنابراین 263 روز دیگر باقی میماند

3)

در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا” 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند

4)

اما سلامتی جسم و روح روزانه1 ساعت تفریح را میطلبد که جمعا” 15 روز میشود.پس 126 در روز باقی میماند

5)

طبیعتا” 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند

6)

1ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چرا که انسان موجودی اجتماعی است.این خود 15 روز است.پس 81 روز باقی میماند

7)

روزهای امتحان 35 روز از سال را به خوداختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند

8)
تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند

9)

در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید.پس 6 روز باقی میماند

10)

در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است

11)

سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند

12)

1روز باقی مانده همان روز تولد شماست.چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!

نتیجه ی اخلاقی: پس یک دانشجوی نرمال نمیتواند درس بخواند

زرنگی یک مرد !!


یک شب که من و همسرم توی رختواب مشغول ناز و نوازش بودیم. در حالی که احتمال وقوع حوادثی هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد یک دفعه خانم برگشت و به من گفت:
- من حوصله‌اش رو ندارم فقط می‌خوام که بغلم کنی!
- چی؟ یعنی چه؟!
و اون جوابی رو که هر مردی رو به در و دیوار می‌کوبونه بهم داد:
- تو اصلاً به احساسات من به عنوان یک زن توجه نداری و فقط به فکر رابطه‌ی فیزیکی ما هستی!
و بعد در پاسخ به چشم‌های من که از حدقه داشت در می‌اومد اضافه کرد:

- تو چرا نمی‌تونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی که توی رختواب بین من و تو اتفاق می‌افته؟

خوب واضح و مبرهن بود که اون شب دیگه هیچ حادثه‌ای رخ نمی‌ده. برای همین من هم با افسردگی خوابیدم…

فردای اون شب ترجیح دادم که مرخصی بگیرم و یک کمی وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتیم بیرون و توی یک رستوران شیک ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یک بوتیک بزرگ و مشغول خرید شدیم.

چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان کرد و چون نمی‌تونست تصمیم بگیره من بهش گفتم که بهتره همه رو برداره. بعدش برای اینکه ست تکمیل بشه توی قسمت کفش‌ها برای هر دست لباس یک جفت هم کفش انتخاب کردیم. در نهایت هم توی قسمت جواهرات یک جفت گوشواره‌ای الماس.
حضورتون عرض کنم که از خوشحالی داشت ذوق مرگ می‌شد. حتی فکر کنم سعی کرد من رو امتحان کنه چون ازم خواست براش یک مچ‌بند تنیس بخرم، با وجود اینکه حتی یک بار هم راکت تنیس رو دستش نگرفته‌ بود. نمی‌تونست باور کنه وقتی در جواب درخواستش گفتم:
- برش دار عزیزم!
در اوج لذت از تمام این خرید‌ها دست آخر برگشت و بهم گفت:
- عزیزم فکر کنم همین‌ها خوبه. بیا بریم حساب کنیم.
در همین لحظه بود که گفتم:
- نه عزیزم من حالش رو ندارم!
با چشمای بیرون زده و فک افتاده گفت:
- چی؟!
- عزیزم من می‌خوام که تو فقط کمی این چیزا رو بغل کنی. تو به وضعیت اقتصادی من به عنوان یک مرد هیچ توجهی نداری و فقط همین که من برات چیزی بخرم برات مهمه!

و موقعی که توی چشماش می‌خوندم که همین الاناست که بیاد و منو بکشه اضافه کردم:

- چرا نمی‌تونی من رو بخاطر خودم دوست داشته‌ باشی نه بخاطر چیزایی که برات می‌خرم؟!

خوب امشب هم توی اتاق‌ خواب هیچ اتفاقی نمی‌افته فقط دلم خنک شده که فهمیده هرچی عوض داره گله نداره..

ماجرای حضور ایرانیان در بهشت و جهنم !


میگن یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! بجای پابرهنه راه رفتن کفش آدیداس پاشون میکنن. هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون ‘بنز’ و ‘ب ام و’ جایی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده… یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم… امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های تقدس بالای سرشون رو به بقیه میفروشن. چند تاشون کوپون جعلی بهشت درست کردن و به ساکنین بخت برگشته جهنم میفروشن. چندتاشون دلالی باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت میکنن. یک سری شون حوری های بهشت رو با تهدید آوردن خونشون و اونارو “سرکار” گذاشتن و شیتیله میگیرن. بقیه حوری ها هم مرتب میگن مارو از لیست جیره ایرانیها بردار که پدرمونو درآوردن، اونقدر به ما برنج دادن که چاق شدیم و از ریخت افتادیم.

اتحادیه غلمان ها امضاء جمع کرده که اعضا نمیخوان به دیدن زنان ایرانی برن چون اونقدر آرایش کردن و اسپری موی سر زدن که هاله تقدسشون اتصالی کرده و فیوزش سوخته در ضمن خانمهای ایرونی از غلمانها مهریه میخوان.

هفته پیش هم چند میلیون نفر تو چلوکبابی ایرانیها مسموم شدن و دوباره مردن. چند پزشک ایرونی به حوری ها بند کردن که الا و بلا بیایید دماغتونو عمل کنیم.

خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه، آفریده های من هستند و بهشت به همه انسان ها تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت!

برو یک زنگی به شیطون بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!!

ادامه مطلب ...