با من ازدواج می کنی.
یعنی:رخت چرکهام تلنبار شده و کسی نیست بشوره یا دکمه های
پیرهنم رو بدوزه.
ما توی کارهای خونه با هم مشارکت می
کنیم.
یعنی:من ریخت و پاش میکنم اون
جمع و جور می کنه.
می خوای توی درست کردن شام کمکت
کنم.
یعنی:پس چی شد شام چرا رو میز آماده
نیست.
زنم منو درک نم کنه.
یعنی :همه قصه ها و خاطره های منو شنیده دیگه خسته
شده.
ماجراش طولانیه سر فرصت برات تعریف می
کنم!!!!
یعنی:اصلا خودم هم نفهمیدم چی
شد.
کمی استراحت کن خسته شدی!!
یعنی:بابا این جارو برقی رو خاموش کن می خوام فوتبال نگاه
کنم.
چه جالب!!!!
یعنی:اخ که چقدر حرف می زنی.
عزیزم مادیات در عشق ما هیچ نقشی
نداره!!!
یعنی:باز سالگرد ازدواجمون رو
فراموش کردم و کادو نخریدم.
و…………ادامه ……… ..!؟؟؟!!
امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام
شاهزاده گفت : زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.
امیر برگشت و دید هیچکس نیست
شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!! عاشق به غیر نظر نمی کند.
حجازی که از ماهها پیش به دلیل بیماری ریوی بارها راهی بیمارستان شده بود، با روحیه خوب و قوای جسمانی که داشت، به سلامت به منزل بازگشت اما این بار و پس از رفتن به کما، بازگشتی به خانه نداشت و در منزل ابدیاش آرام گرفت.
حجازی مبارز خوبی بود اما اینبار انگار دست مرگ، قویتر از پنجههای قرص و محکم او بود که سالهای سال راه را بر توپ بسته بود.
او نمیخواست کسی ضعف جسمی و درد کشیدنهایش را ببیند تا همچنان نماد جسارت و اتکا به نفس باشد و کسی هم این روزها را ندید.
حجازی خیلی زودتر از اینکه بسترنشین شود، تسلیم مرگ شد تا ایستاده جان داده باشد.
خبر تلخ است.
و دیگر ناصرخان در میان ما نیست...