وقتی مردان می گویند یعنی : (کمی فمینیستی)

این یک کار زنونه است.
یعنی:این کار سخت و کثیف وبی جیره و مواجب است.

با من ازدواج می کنی.
یعنی:رخت چرکهام تلنبار شده و کسی نیست  بشوره یا دکمه های پیرهنم رو بدوزه.

تو که می دونی چه حافظه بدی دارم.
یعنی:
من شعری رو که کلاس سوم ابتدایی خوندم از حفظم و نمره ماشینم

رو که سالها پیش فروختم از برم و…..اما تاریخ تولد تو رو یادم رفته.

من برای این کار دلیل دارم!
یعنی:بذار فکر کنم ببینم چه دلیلی می تونم برای این کارم پیدا کنم.

منظورت چیه.تو که لباس داری؟؟؟
یعنی:یادت رفته چهار سال پیش برای خودت لباس خریدی.

دلم برات تنگ شده.
یعنی:نمی تونم جورابامو پیدا کنم بچه ها گرسنه هستند و …….

ما توی کارهای خونه با هم مشارکت می کنیم.
یعنی:من ریخت و پاش میکنم اون جمع و جور می کنه.

می خوای توی درست کردن شام کمکت کنم.
یعنی:پس چی شد شام چرا رو میز آماده نیست.

زنم منو درک نم کنه.
یعنی :همه قصه ها و خاطره های منو شنیده دیگه خسته شده.

ماجراش طولانیه سر فرصت برات تعریف می کنم!!!!
یعنی:اصلا خودم هم نفهمیدم چی شد.

کمی استراحت کن خسته شدی!!
یعنی:بابا این جارو برقی رو خاموش کن می خوام فوتبال نگاه کنم.

چه جالب!!!!
یعنی:اخ که چقدر حرف می زنی.

عزیزم مادیات در عشق ما هیچ نقشی نداره!!!
یعنی:باز سالگرد ازدواجمون رو فراموش کردم و کادو نخریدم.
و…………ادامه ……… ..!؟؟؟!!

آیا میدانستید؟!!


وقتی کسی ناراحتت می کنه باید از 42 تا ماهیچه استفاده کنی تا اخم کنی اما فقط 4 تا ماهیچه لازمه که دستت رو دراز کنی و بزنی پس کلش

حوای آدم !

تــو حـوای کــسـی مـیــشی
که من می دونم آدم نـیست...

عــــــــــاشـــــــــــــــــــق !


امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام
شاهزاده گفت : زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.
امیر برگشت و دید هیچکس نیست
شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!! عاشق به غیر نظر نمی کند.

و دیگر ناصرخان در میان ما نیست...

خبر تلخ است و توضیح بیشتر برایش،‌ سخت‌: "ناصر حجازی دروازه‌بان و مربی سابق فوتبال ایران که با شدت گرفتن بیماری و به کما رفتن در بیمارستان کسری تهران بستری شده، امروز درگذشت. "

حجازی که از ماه‌ها پیش به دلیل بیماری ریوی بارها راهی بیمارستان شده بود، با روحیه خوب و قوای جسمانی‌ که داشت، به سلامت به منزل بازگشت اما این بار و پس از رفتن به کما، بازگشتی به خانه نداشت و در منزل ابدی‌اش آرام گرفت.

حجازی مبارز خوبی بود اما این‌بار انگار دست مرگ، قوی‌تر از پنجه‌های قرص‌ و محکم او بود که سال‌های سال راه را بر توپ بسته بود.

او نمی‌خواست کسی ضعف جسمی و درد کشیدن‌هایش را ببیند تا همچنان نماد جسارت و اتکا به نفس باشد و کسی هم این روزها را ندید.


حجازی خیلی زودتر از اینکه بسترنشین شود، تسلیم مرگ شد تا ایستاده جان داده باشد.

خبر تلخ است.


و دیگر ناصرخان در میان ما نیست...