راننده تاکسی و 3 مست !!

سه تا مرد مست بودن سوار تاکسی شده بودن.
وقتی اون سه تا سوار شدن و در رو بستن راننده که میبینه اینا مست هستن میخواد ازشون یه پولی بکنه! سریع ماشین رو روشن میکنه بعد زود خاموش میکنه میگه: مسافرین عزیز رسیدیم به مقصد!!
مرد اولیه پول میده پیاده میشه...
مرد دومیه نه تنها پول میده بلکه تشکر هم میکنه...
مرد سومیه اما با عصبانیت تمام یه دونه محکم میزنه توکله راننده!!!
... راننده آخه میگه چرا زدی؟!!!!!
مرد سومیه میگه: اینو زدم که درس عبرتی بشه واست از این به بعد تند نری، داشتی هممونو به کشتن میدادی مردیکه !!!!

گاهی لازم است

 

لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!

 

لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟

 

لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!

 

لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بیخیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه ؟!

 

لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!

 

لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی میشود یا نه ؟!

 

و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم... آیا ارزشش را داشت ...؟!

 

 

زیبائی در فراتر رفتن از روزمرگیهاست...


نیمه گمشده !!

اگه تو رابطه ات به مشکل میخوری و میفهمی که انتخابت اشتباه بوده اولا خوشحال باش که زود فهمیدی دوما بدون که اگه اعتقاد داری یکی هست که نیمه گمشدته پس حتما هست!! پس خواهشا به جای اینکه روزی 20 تا استاتوس پر از بد و بیرا بزنی و وقت خودتو و دوستاتو تو فیس بوک بگیری که شاید اون ادم قبلی یکم بسوزه ( که عمرا هم ککش بگزه ) بشین حرفهای خوب بزن، شاد باش ،ارتباط بر قرار کن و به دنیا مهلت بده تا تورو ببره کنار...... عشقت... اکثر اوقات ارزو های ما دست یافتنی و مسیرشونم معلومه... اما ما از اونجایی که همش تو حاشیه و پیچ و خمیم، یا اینقد طولش میدیم که عمرمون قد نمیده برسیم یا از مسیر خارج میشیم و هی غر میزنیم پس کو؟؟؟؟؟...

یک داستان غم انگیز از یک دانشجوی مهندسی.


یک دانشجوی مهندسی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد
.
.
.

اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد. بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه


روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
"اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.

.
.
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
.
.

چهار سال آزگار گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!
.
.

.
نتیجه اخلاقی این ماجرا. .
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

پسرهای مهندسی هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.!!!