شباهت ازدواج کردن و سربازی رفتن


 

آقایان ، آقا پسرها ، مردان مجرد و متاهل ، افراد ذکور جامعه...

آیا تاکنون با خود اندیشیده اید که به چه دلیل، خدمت مقدس سربازی اجباریست؟

چرا از قدیم و ندیم گفته اند که تا خدمت نروی مرد نمی شوی؟!

چرا اکثر مردان موفق، عامل اصلی این موفقیتشان را ۲ سال خدمت سربازی می دانند؟!

چرا ۹/۹۹درصد خانواده های دختر دار حاضر نیستند به پسری که هنوز خدمت نرفته،دختر بدهند؟!

و چرا اکثر پسرهایی که قبل از سربازی رفتن زن می گیرند در آینده با مشکلاتی مواجه می شوند؟!

هدف از طرح این سوالات ، آماده کردن ذهن شما خوانندگان محترم جهت پی بردن به عمق فاجعه می باشد!

پاسخ تمام سوالات فوق در یک جمله خلاصه می شود و آن این است که خدمت سربازی یک دوران آموزشی و تمرینی است جهت آشنایی هر چه بیشتر و بهتر آقایان مجرد با زندگی زناشویی ! بله، درست شنیدید. شباهت های انکارناپذیر میان خدمت سربازی و زندگی زناشویی آنقدر زیاد است که از دیرباز ، در اکثر کشور های دنیا خدمت سربازی اجباری را قرار دادند تا تمام افراد ذکور جامعه، قبل از افتادن به دام ازدواج (ببخشید! منظورم قبل از متاهل شدن بود.) برای ۲ سال طعم زندگی مشترک را بچشند تا در ۱۰۰ سال آینده، زیاد احساس رنج و عذاب نکنند!

 

 و اما شباهت های میان خدمت سربازی و زندگی زناشویی برای آقایان:

۱- چه در خدمت سربازی و چه در زندگی زناشویی، چه بخواهی و چه نخواهی کچل خواهی شد و یا به عبارت بهتر، کچلت خواهند کرد! البته این کچلی در خدمت سربازی توسط ماشین اصلاح و در زندگی مشترک توسط عواملی چون: استرس شدید، سوء تغذیه، کندن بصورت لاخ لاخ توسط همسر، چپ شدن ماهیتابه روغن داغ روی سر و... صورت می گیرد! ناگفته نماند که این کچلی در آقایان به نسبت نوع مو، جنس ریشه مو، عوامل ارثی و... متفاوت است ولی به هر حال به قول معروف: دیر و زود داره ولی بالاخره هممون کل پا می شیم!

 

۲- شباهت بعدی در زمینه داشتن فرمانده و بعبارتی ، فرمانبردار شدن است ! به محض ورود به پادگان و یا منزل مسکونی مشترک (خانه بخت)، هر مردی یک فرمانبردار بی چون و چرا محسوب می شود که اگر طالب جان و سلامتی جسمی و روحیش می باشد، باید تمام فرامین فرمانده و یا همسر خودرا بر روی تخم چشمانش بگذارد و هر گونه تخطی از دستورات فرمانده و همسر، پاسخی جز گلوله، حبس، اضافه خدمت (در خدمت سربازی) و افتادن توی سماور پر از آب جوش، هدف قرار گرفتن با ساتور ، رفتن دست توی چرخ گوشت، پرت شدن از پنجره طبقه هفتم به بیرون، گشنگی و تشنگی کشیدن و... (در زندگی زناشویی) نخواهد داشت!

 

۳- شباهت سوم در این نکته اقتصادی خلاصه می شود که چه سرباز و چه مرد متاهل، میزان پولی که در آخر برج به دست او خواهد رسید، فقط به میزانیست که کفاف بر طرف کردن نیازهای اساسی او را بدهد و چیزی جهت پس انداز کردن و یا خرج کردن در زمینه هایی غیر از نیازهای اساسی نخواهد ماند و در این میان، سرباز و مرد متاهل، هر چقدر هم که جان بکنند و عرق بریزند، فرقی به حال فرمانده یا همسرش نخواهد کرد و باطبع تاثیری در جهت افزایش مستمری آنان نخواهد داشت، بعبارت بهتر، در هر دو جا یکی باید کار کنه تا اون یکی حال کنه!

 

۴- از دیگر شباهت های موجود میان این دو قشر آسیب پذیر جامعه، شباهت در آرزو کردن است! بدین معنا که هر پسری پس از ورود به پادگان و خانه بخت است که قدر زندگی در خانه پدری را می فهمد از اعماق وجودش و با تمام اعضا و جوارحش آرزو می کند که ای کاش هنوز هم در کنار پدر و مادرش بسر می برد و ایضا خودش را نیز لعنت خواهد کرد که چرا قدر آن روزهای شیرین را ندانسته است! چرا که در پادگان و خانه مشترک دیگر کسی غذای مفت به او نمی دهد، لباس هایش را نمی شوید و اتو نمی زند، کسی نازش را نمی کشد و... و فقط خود اوست که مسئول انجام تمام کارهای شخصی اش و نیز کارهای چند نفر دیگر می باشد!

 

۵- از دیگر شباهت ها می توان به این نکته اشاره کرد که اکثر سربازی رفته ها و اکثر مردان متاهل متفق القول هستند که در این ایام، هر روز به اندازه یکسال برای آن ها می گذرد و ثانیه ها حکم ساعت را پیدامی کنند که به احتمال زیاد دلیل آن، مواردی مشابه موارد فوق می باشد!

 

۶- و در نهایت اینکه چند ماه پس از آنکه کارت پایان خدمت یا قباله ازدواج را دریافت کردید، صدای خواندن این شعر معروف در گوشتان خواهد پیچید که:(گول خوردی آی گول خوردی!)زیرا آن موقع است که تازه دوزاریتان جا می افتد که با این کارت و قباله نه کاری به آدم می دهند و نه وام ازدواج و نه خیلی از چیزهای دیگر که شما را به بهانه آن ها در این راه وارد کرده بودند، پس متوجه خواهید شد که تنها مورد استفاده ای که برای شما خواهند داشت این است که می توانید از آن ها برای امانت دادن به کلوپ جهت کرایه فیلم استفاده نمایید!!!

خواستی‌ باش نخواستی نباش

 نه به دیروز هایی که بودی فکر می‌کنم،

و نه به فردا هایی که "شاید" بیائی‌...

می‌خواهم امروز را زندگی‌ کنم...

خواستی‌ باش نخواستی نباش

ایمان کافر !!

مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد.

ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند.

یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و یگانه جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل گردید.


ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و علاوه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.

 اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیر دوام نکرد. صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست.

ملا و مومنان البته چنین ادعایی را نپذیرفتند.

قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت:

نمی دانم چه حکمی بکنم. من هر دو طرف را شنیدم. از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند از سوی دیگر مرد می فروشی که به تاثیر دعا باور دارد…

شک !!

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.
شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند.
آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.
اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.
زنش آن را جابه جا کرده بود.
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.»



امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر

ای مالک!

اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن

شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی

برهنه خوشحال

پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی؟
گفت : فردی بی خیال و فارغ و آزاده ام

گفت : از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی ؟
گفت : چون دارای شور و شوق فوق العاده ام

گفت : اهل خاک پاک اصفهانی یا اراک ؟
گفت : اهل شهر آباد و خوش آباده ام

گفت : خیلی شاد هستی ، باده لابد خورده ای
گفت : هم از باده خور بیزارم ، هم از باده ام

گفت : از جام وصال نازنینی سرخوشی ؟
گفت : از شهوت پرستی هم دگر افتاده ام

گفت : پس شاید قماری کرده ای ، پولی برده ای
گفت : من در راه برد و باخت پا ننهاده ام

گفت : پولی از دکان یا خانه ای کش رفته ای ؟
گفت : دزدی هم نمی چسبد به وضع ساده ام

گفت : آخر هیچ سرگرمی نداری روز و شب ؟
گفت : سرگرم نمازو سجده و سجاده ام

گفت : لابد ثروتی داری و دلشادی به پول ؟
گفت : من مستضعف و مسکین مادر زاده ام

گفت : آیا راستی آهی نداری در بساط ؟
گفت : خود پیداست این از وصله ی لباده ام

گفت : گویا کارمند ساد ه ای یا کارگر ؟
گفت : بیکارم ولی از بهر کار آماده ام

گفت : بیکاری و بی پولی ؟ پس این شادی ز چیست ؟!
گفت : یک زن داشتم ولی اینک طلاقش داده ام

عروسک‌های کوکی

می‌توان همچون عروسک‌های کوکی بود
با دو چشم شیشه‌ای دنیای خود را دید
می‌توان در جعبه ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لا به لای تور و پولک خفت
می‌توان با هر فشار هرزه دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
آه من بسیار خوشبختم


منبع:فروغ فرخ‌ زاد