امروز تو تاکسی صندلی عقب نشسته بودم، یه دافی
هم کنارم نشسته بود!!! حالا یدفعه خانوم مایل شد سر حرفو وا کنه؛ از آدرس شروع شد
آخرشم رسید به آب و هوا!!! تموم این مدت هم من سرم پایین بود و تو چشاش نگاه
نمیکردم!!!!!!!!! یه لحظه احساس کردم دارم پا جای پای پیامبرا میذارم!!!!
پیامبرا میگن خانوم نه دافی
عجب
حالا اگه پسره اهلش بود زنه سر صحبتو باز نمی کرد