ای خداوند! به علمای ما مسوولیت و به عوام ما علم و به دینداران ما دین و به مومنان ما روشنایی و به روشنفکران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب و به زنان ما شعور و به مردان ما شرف و به پیران ما آگاهی و به جوانان ما اصالت و به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما نیز عقیده و به خفتگان ما بیداری و به بیداران ما اراده و به نشستگان ما قیام و به خاموشان ما فریاد و به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درد و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف و به مبلغان ما حقیقت و به حسودان ما شفا و به خودبینان ما انصاف و به فحاشان ما ادب و به فرقههای ما وحدت و به مردم ما خود آگاهی و به همه ملت ما همت تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگی نجات و عزت ببخشا. خدایا: خودخواهی را چندان در من بکُش ، یا چندان برکش تا خودخواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم. خدایا: به مذهبی ها بفهمان که: آدم از خاک است. بگو که: یک پدیده مادی نیز به همان اندازه خدا را معنی می کند که یک پدیده غیبی، در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در آخرت. و مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید ، پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد. «دکتر علی شریعتی» (نیایش) |
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند
* خوشبختی فاصله این بدبختی است تا بدبختی دیگر..
* این یکی از تضادهای زندگی ما است. که آدم همیشه کار اشتباه را در بهترین زمان ممکن انجام می دهد ...
* زندگی در کلوز آپ (نمای نزدیک) تراژدی است و در لانگ شات (نمای دور) کمدی
در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شرکتی، مدیر منابع انسانی شرکت از مهندس جوان صفر کیلومتر ام آی تی پرسید: « برای شروع کار، حقوق مورد انتظار شما چیست؟»
مهندس گفت: «حدود 75000 دلار در سال، بسته به اینکه چه مزایایی داده شود.»
مدیر منابع انسانی گفت: «خب، نظر شما درباره 5 هفته تعطیلی، 14 روز تعطیلی با حقوق، بیمه کامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیک و مدل بالا چیست؟»
مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید: «شوخی میکنید؟ »
مدیر منابع انسانی گفت: «بله، اما یادت باشه اول تو شروع کردی.
پنج آدمخوار در یک شرکت استخدام شدند.
هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: "شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی میگیرید و میتوانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید، بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید".
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند.
چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: "میدانم که شما خیلی سخت کار میکنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافتچیهای ما ناپدید شده است.
کسی از شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟"
آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند.
بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید:
" کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده؟"
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت:
"ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژهها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد! از این به بعد لطفاً افرادی را که کارهای کلیدی میکنند نخورید"...