یک داستان غم انگیز از یک دانشجوی مهندسی.


یک دانشجوی مهندسی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد
.
.
.

اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد. بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه


روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
"اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.

.
.
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
.
.

چهار سال آزگار گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!
.
.

.
نتیجه اخلاقی این ماجرا. .
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

پسرهای مهندسی هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.!!!

نظرات 6 + ارسال نظر
Love.kills جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ http://clubhouse.blogfa.com

جای نظر دادن داره
اما نمیدونم چرا نمیدن؟
خوب بود
و حقیقت داره
مهندس یه سر به من بزن

no name شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:03 ب.ظ

راست میگی به خصوص از نوع برقش باشه

فاطمه سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ

خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.ای پسرک سر به هوا

فاطمه سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:41 ب.ظ

ای مهندس سر به هوا نامرد

الی چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:15 ب.ظ

من گفتم چی میخوادبشه

ROYA چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:40 ق.ظ

خیلی بامزه بود،ایول،به نظر من پسره نامرد نبوده!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد